خورشید گرم چیدن بوسه زماه توست
گلدسته ها نبادی شوق پگاه توست
آری شگفت نیست که بی سایه می روی
خورشید هم زسا یه نشینان ماه توست
از چشم آهوان حرم می توان شنید :
این دشتها به شوق شکار نگاه توست
بالای کاشی حرم تو نوشته است
هر جا دلی شکسته،همان بارگاه توست
با اینکه سا ل هاست سوی طوس رفته ای
اما هنوز چشم مدینه به راه توست
یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود
اخر مسافرم زسفر باز گشته بود
و برای او می نگارم:
به نام پروردگار بهار خداوند کوهسار کردگار ابشار بیدارگر درختان از برگ ریزان و نگار گر شکوفه ریزان به عنایت رحمان به عون رحیم:
اللهم رب النور العظیم....