به نام نامی اش به شوق شادمانی اش
دوباره صفحه های بی صدا ترانه خوان
و پاره های بی نگار پر نگار شدند
و باز های وهوی عاشقانه در گرفت
سرورا ، این نگاره ها و دل نوشته ها شاهکار توست
و ما را در این میانه هیچ کاره ایم
ودلبرا ، به سوی توست دست هایمان
پیشکش به تو اشک هایمان
بیا جلا بده به نور خود قلب هایمان
خورشید گرم چیدن بوسه زماه توست
گلدسته ها نبادی شوق پگاه توست
آری شگفت نیست که بی سایه می روی
خورشید هم زسا یه نشینان ماه توست
از چشم آهوان حرم می توان شنید :
این دشتها به شوق شکار نگاه توست
بالای کاشی حرم تو نوشته است
هر جا دلی شکسته،همان بارگاه توست
با اینکه سا ل هاست سوی طوس رفته ای
اما هنوز چشم مدینه به راه توست
یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود
اخر مسافرم زسفر باز گشته بود